ازســـُـکر تا صَـــــحو
محمدنبي عظيمي محمدنبي عظيمي

يادداشت

چند سال پيش دست نويس کتاب فخيم " از سُکر تا صَحو " ، از خامه توانای نويسنده گران ارج وپر کار آقای محمد نبي عظيمي را که در دههء پسين آثار ماندگار وخواندني نه تنها در پهنه تاريخ معاصر کشور ، بلکه  در

عرصه داستان وادبيات داستاني ، آفريده وبه دوستداران سياست ،هنر وادبيات پيشکش نموده اند ، به خوانش گرفته واز محتوای آن بهره ها برده بودم.

برای من که چرند نامهء شيرشاه يوسفزی را نيز مرور کرده وپاسخ های مستدل و روشنگرانهء آقای عظيمي را که در این اثر با ارزش به پاسخ خزعبلات شيرشاه وشرکايش نبشته بود ، خواندم ، همواره این آرزومندی مطرح بود که کاش هر چه زودتر اين اثر به زيور چاپ آراسته شده ودر دسترس علاقمندان کتاب قرار گيرد.

اما با دريغ که از يکسو عواملي را که جناب عظيمي در ديباچهء کتاب برشمرده واز سوی ديگر عدم امکانات اقتصادی نويسنده برای پرداخت هزينه چاپ مانع آن گرديد تا اين نقد علمي وپرمحتوا در وقت وزمانش به دسترس خواننده گان قرار گيرد.

برای من مايهء خرسندی است که اينک برای دوست عزیزم آقای عظيمي فرصت وامکان آن ميسر گرديد تا اين نبشته را شخصاً تايپ نموده وبرای من بفرستد تا غرض استفاده خواننده گان تار نمای مشعل درهر هفته قسمتي از آن را قرار داده وبه شکل پاورقي به  نشر بسپارم تا خواننده گان عزيز این تارنما در پرتو آن به حقايق بيشتر برهه يي از زنده گي مردم مان قرار گيرند.

 

باعرض حرمت

روزبه

 

 

 

 

      

 

 

                              به جای دیباچه

 

از غریودیو توفانم هراس

وز خروش تندرم اندوه نیست

مرگ مسکین را نمی گیرم به هیچ

 

استوارم چون درختی پا به جای

پیچک بی خانمانی را بگوی

بی ثمربا دست وپای من مپیچ

مادر غم نیست بی چیزی مرا

عنبر است او، سالها افروخته در مجمرم

نیست از بد گویی نا مهربانانم غمی

رفته مت ها که من زین یاوه گویی ها کرم!

*

......

*

......

گرچه بر غوغای توفانها کرم

وز هجوم باد ها باکیم نیست ،

گرچه چون پولاد سر سختم به رزم

یا خود از پولاد شد ایمان من

گر بخواند مرغی از اقصای شب

اشک رقت ریزد ازچشمان من

                                                                                                    غبار: احمد شاملو

 

 

 

 

مدتی این مثنوی تأخیر شد

 

این تصنیف پیش از آن که حوادث یازدهم سپتامبردر امریکا اتفاق بیفتد ، به نبشت آمده بود، درهمان دورانی که آقای داکتر شیرشاه یوسفزی ویارانش به افتخارات گذشته می بالیدند، مست از بادهء غرور وخود پرستی بودند، وتصور نمی کردند که روز ی وروزگاری خواهد رسید که طشت رسوایی شان از بام برزمین افتد و مجبور گردند تا از حالت " ُسکر"  به حالت " صَحو " بیایند و ببینند که کی ها بودند وچه ها کردند واین کشور فقیر را به چه حال وروزی رسانیدند. بنابراین بیم آن می رفت که نه تنها این نبشته ها را مانند اردو وسیاست تحریم کنند و مؤلف آن را دشنام باران نمایند ، بلکه از آنهم پا را فرا تر گذاشته با تفنگ چره یی شان این تنابندهء خدا را حتا در کشور دور دست هالند مورد اصابت قرار دهند ودماراز روزگارش در آورند؛ اما حالا که بیشتر از پنج سال از آن روزگار می گذرد ودیگر کسی حاضر نیست تا به خاطر حرف های دروغین ومفت آقای  داکتر شیرشاه یوسفزی پشه را هم بکشد. واز طرف دیگر چون دیگر دولت جمهوری اسلامی افغانستان وعده نموده است که به آزادی عقیده وبیان احترام گذاشته و از جمله حق دفاع را حق مسلم هر فرد افغان می پندارد ، بنابراین تصمیم گرفتم تا این نبشته هارابه زیور چاپ آراسته کنم. به این امید که زوایای تاریک حقیقت را روشن ساخته باشم.

چند نکته:

- طبیعی است که مخاطب من دراین نبشته ها ، شخص شخیص داکتر شیرشاه یوسفزی وتنی چند از عناصر وابسته به سازمان استخبارات آی. اس . آی پاکستان است . آنانی که با گفتن پشتاره ای دروغ واتهام وناسزا سعی کردند وسعی خواهند کرد تا حقایقی را که در کتاب " اردو وسیاست " آمده بود وارونه جلوه دهند، به خاطر گرفتن مشتی کلدار وروپیه ء پاکستانی  .

 

- بی انصافی خواهد بود ، اگر کسی چنین قضاوت کند که این کتاب به منظور محکوم کردن اعمال وکردار مجاهدین سابق نوشته شده است .  در حالی که این تصنیف تنها وتنها به آن سوال هایی جواب می دهد که جناب شیر شاه ویارانش قلم رنجه کرده واز این خاک پای عالمیان پرسیده اند. 

 

 - داکترشیرشاه یوسفزی از چاپ اول کتاب " اردو وسیاست " در نبشتن " تاریخ مسخ نمی شود " خویش استفاده کرده است . در حالی که در آن هنگام اردو سیاست به اقبال طبع سوم دست یافته بود وباورهم نمی کنم که نامبرده از طبع سوم آن بی اطلاع بوده باشد. این مطلب را به این سبب نوشتم که هر ناقدی هرگاه نقدی می نویسد مکلف است تا به آخرین طبع یک اثر مراجعه نماید.

 

- آقای یوسفزی برخلاف اصول وموازین قبول شدهء " نقد" تنها کتاب اردو وسیاست را نقد نکرده اند ، بلکه به نقد نمودن واظهار نظر نمودن در پیرامون آثار دیگران وازجمله در پیرامون کتاب " مناظره ها ومحاضره ها" و " طامات تابه چند وخرافات تا به کی ؟ " نیز پرداخته اند وآدم نمی فهمد که در مجموع هدف وی از این همه بلند پروازی های بیجا وعبث چیست؟

 

- داکتر شیرشاه مذکوردر کتاب خویش به مثابه وکیل مدافع هرکسی که حتا یک سطر ویک کلمه یی هم در مخالفت با مؤلف وکتاب اردو وسیاست نوشته  ویا گفته اند تبارز نموده ودربسیاری موارد به عوض آن که اردو وسیاست را نقد کند به نقد کردن مؤلف آن پرداخته است. چندان که به گفتهء فاضلی برسکوی وقاحت ایستاده ، دهانی را که به بویناکی وجدان اهریمن است گشوده و این کمترین را دست کم " سه صد بار" دشنام داده است. پس در حالی که من هرگز پاسخ دشنام را به دشنام نمی دهم وآن را کار دون از شأن خویش می پندارم ؛ باری اگر گهگها هی در این جا وآن جای این تصنیف سخن به درشتی رفته است برای خواننده عزیز قابل درک خواهد بود.

 

- در این کتاب تمام تکیه ها از من است.

 

واپسین سخن :

از آقایان غ.س.امیری ، عزیز آریانفر، داکتر عبدالواسع عظیمی پسر جنرال عبدالعظیم شهید ومحترم علی احمد صارم که با نوشتن نامه ها وفرستادن عکس وکست های ویدیویی در نبشتن این کتاب به من کمک نموده اند ، اظهار سپاس وامتنان می نمایم. همچنان از آقای جنرال محمدنعیم انصاری که خاطرات سفر شان به مزار شریف را – سفرشان پیش از سقوط حاکمیت ح.د.خ.ا.به مزار شریف – برایم نوشته وفرستادند تشکر نمایم. همچنان از آقای رزاق مامون به مناسبت باز خوانی این کتاب و از آقای نور محمد سنگر که با نوشتن کتاب : " پاسخ به تلاش مذبوحان برای مسخ تاریخ " ، پاسخ های روشن وتوضیحات به جا ارائه کرده اند اظهار سپاس نمایم.

                                                                                                        ومن الله التوفیق

                                                                                                    تاشکند:   اگست 2006

 

 

 

 

 

 

 

 


ماهنوز از سخن قتل تبار گــــل سرخ

لب به حرفی نگشودیم که تحریم شدیم

                                                                                                                 خلیل الله رؤوفی

ازســـُـکر تا صَـــــحو

 

تاریخ مسخ نمی شود ، کتابی است دارای 450 صفحه که به قلم شخصی به نام داکتر شیرشاه یوسفزی در شهر پشاور پاکستان در فصل خزان سال 1379 خ به رشته تحریر در آمده وتوسط مرکز نشراتی میوند – سبا کتابخانه- به چاپ رسیده و ومنتشر شده است. این کتاب که شامل یادداشت کوتاهی از ناشر ، یادداشتی از مؤلف کتاب وتقریضی به قلم آقای نصیر حارث رئیس اتحادیه نویسنده گان اسلامی (؟ ) است ، نقدی است در پیرامون کتاب " اردو وسیاست در سه دهه اخیر افغانستان " ،  در کتاب پنجاه وپنج قطعه تصویر به چشم می خورد که بنا بر ادعای مؤلف آن مربوط می شود به کارنامه های طرف های در گیر دردرازنای سال های جنگ تحمیلی .

 

دراولین صفحهء تاریخ مسخ نمی شود ، آقای یوسفزی چنین می نویسد:

" برای اولین بار یک جنرال نظامی مخالف تمام اصول نظامی وسوگند نامه ء عسکری راز ها واسرار سربستهء را افشاء مینماید واز تشکیلات نظامی و خصوصیات اردوی از هم پاشیدهء کشور سخن می راند."

در این جملات نویسنده به صراحت بیان می دارد که اردوی افغانستان از هم پاشیده وهست وبود آن چور وچپاول گردیده ودیگر آن اردو  وجود خارجی ندارد ؛ پس باید از یوسفزی صاحب بپرسم که اردویی را که تاراج نمودید وهستی مادی ومعنوی ان را به یغما بردید به زعم شما چه رازهایی داشت که نباید بیان می گردید؟

وانگهی اگر ما به صورت مختصرومرجز نگاهی به این گفته های بی ربط وپر ازتناقض یوسفزی مذکور بیندازیم در می یبابیم که نویسندهءاین نقد وزین ( ! ) چندان نظر نامساعدی نسبت به همان اردوی ازهم پاشیده نداشته است. درحالی که از آغاز تا فرجام اثر خویش ، ان ارتش ونظامیانی را که در آن خدمت می کردند، ارتش مزدور وافسران دست نشانده وکمونیست وملحد خطاب کرده اند. بدینترتیب آدم نمی فهمد که همین اردویی که به فرمان برخی از رهبران جهادی از هم پاشید ومیخ به دیوار آن نماند ، چرا وچگونه وبه صورت ناگهانی برای یوسفزی وشرکاء تا این حد کسب اهمیت می کند که به خاطر آن اشک تمساح می ریزد وکسی را که راز های سربستهء آن را مثلاً افشا نموده است ملامت وسرزنش می نماید. آخر من نمی دانم که یوسفزی ویارانش این سخنان بی مسؤولیت را چرا وبه چه خاطرمی نویسند؟ آیا ایشان از قوانین بین المللی درمورد افشای راز های سربسته ء یک ارتش اگاهی دارند؟ پاسخ روشن است  : تیری است که در تاریکی رها کرده اند، تیریکه اگر به هدف خورد نور علی نور واگر نه ، چه کسی خواهد پرسید؟ اما تا جایی که به  من معلوم است ، راز های یک ارتش زمانی باید سربسته ومحرم نگهداشته شوند که که آن ارتش عملاً وجودداشته باشد و به قول یوسفزی ازهم نپاشیده باشد.

از طرف دیگر نمی دانم یوسفزی ویارانش  فراموش نکرده اند که هنگامی که فرقه بیست وپنج وسایر قطعات وجزوتامهای نظامی خوست را چور وتاراج کردید وهرچه اسناد محرم در آن جا وجود داشت به دست شما افتاد ودر اولین فرصت آن اسنادبه دسترس استخبارات نظامی پاکستان قرار داده شد ،  خاموش نشسته بودند وهرگزصدای اعتراض شان را بلند نکردند؟ آیا در آن اسناد راز های سربستهء ارتش افغانستان وجود نداشت ؟ یا موقعی که دگر جنرال عبدالرؤوف قوماندان غند اسماردرزمان حاکمیت ح. د. خ. ا. تمام اسناد وساز وبرگ نظامی آن غند را به سازمانهای اطلاعاتی پاکستان تسلیم کرد ، شما کجا بودید ؟ آیا اسناد یک غند سرحدی که در موقعیت حساس وستراتیژیکی مانند اسمار خدمت می کرد ، عاری از اهمیت بود که خاموش نشسته بودید؟ یا مثلاً  هوا پیما های جنگی وهلیکوپتر های محاربوی را که توسط تورن جمال الدین ، تورن محمدنبی ، جگرن فقیر محمد ، تورن محمد حسین ، تورن محمد داؤود ، تورن عبدالمالک ، تورن اسدالله ، تورن سخی .. با تفاهم شما ویاران تان به پاکستان فرار داده شده وازنوعیت، تیپ طیاره ، خصوصیات تخنیکی ، وتکتیکی ، نوع سلاح ، منزل مؤثر وقدرت مانور وسقف پرواز هواپیماهای مذکور ارتش پاکستان معلومات حیاتی فراوانی به دست آورد ،  از جملهء راز های سربستهء اردو به شمار نمی رفت؟ آیا یوسفزی و شرکاء کتابی به نام " افغانستان سنگه تباه شو ؟" نوشته جنرال رحمت الله صافی را که – یوسفزی چندین بار در تاریخ مسخ نمی شود اورا ستوده است – نخوانده اند که چگونه رتز های سربسته را افشاء نموده وحتا در بارهء ساختمان وتشکیلات آیندهء ارتش افغانستان ووضع الجیش قطعات آن در آینده داد سخن داده است ؟ یا هنگامی که جنرال شهنوازتنی وزیر دفاع وقت افغانستان با گروپ همراهان عریض وطویل خود به آغوش آی .اس.آی . وحکمتیار پناه برد به ذهن هوشیار آقای یوسفزی نرسید که ممکن است از وی وهمراهانش ده ها راز سربستهء نظامی به اختیار ارتش ودولت پاکستان قرار گرفته باشد؟ همچنان میخواستم ازیوسفزی ویاران وی بپرسم که هنگامی که مقر وزارت دفاع وستردرستیز قوای مسلح افغانستان در جنگ های تنظیمی که به خاطر تصرف قدرت بین شما ها صورت می گرفت ، دست به دست می گردید واسناد محرم واشد محرم ، مدارک مهم ، خریطه ها ، ژورنال ها ، اسنادتشکیلاتی و آرشیف وزارت دفاع تاراج گردید وحتا از آن ها به حیث پاکت های فروش کشمش نخود وپوری های نسوار در دکانهای پشاور استفاده می شد ؛ شما کجا تشریف داشتید تا از افشای راز های سربستهء اردوی افغانستان جلوگیری نتوانستید؟

  پس درحالی که کتاب اردو سیاست دست کم  پنج سال پس از انحلال ارتش افغانستان نوشته شده است ودر درازای این سالها هیچ رازی نماند که توسط عمال آی اس آی ویا افسران فراری وتاراجگران وچپاولگران وخاینین وطن افشاء نشده باشد ، یوسفزی چطور وچگونه می نویسد که برای اولین بار راز های سربستهء نظامی توسط نویسنده کتاب اردو وسیاست افشأ گردیده است. مثلاً کدام رازآقای یوسفزی بفرمایید آن راز ها را برشمارید تا خواننده گان هم بدانند وداد گری نمایند.

 

 یوسفزی وشرکایش که کتاب تاریخ مسخ را با هم نوشته اند در همین بخش نشوتهء شان می نویسند که از سوی عظیمی " عهد نامهء شمشیر وقرآن ووطن با تیغ جفا پاره می شود وعلیه نظامی که ..." چنین می کند وچنان می کند.

  باید گفت که این نوع اظهر نظر به عقیدهء من سخت محافظه گرایانه وعقب گرایانه است، به این معنا که یوسفزی ویاران او به صورت واضح وشفاف ادامهء استبداد سلطنتی را خواستار اند. آنها این ناتوان را شماتت می کنند که چرا به آن عهد نامه وفادارنمانده است؛ اما آن ملا هایی را که علیه نظام شاهی تظاهرات کردند، عمداً فراموش می کنند. یا از کسانی که به روی دختران مکاتب تیزاب می پاشیدند وسلطنت را عامل اشاعهء فساد می دانستند؛ یاد نمی کنند.  سوال این جاست که اگر آنها قدرت می داشتند علیه سلطنت قیام نمی نمودند؟ وانگهی یوسفزی وهمفکرانش ازقیام افسران وابسته به اخوان در سال 1345یاد آوری نمی نمایند که چگونه عهد نامهء شمشیر وقرآن را فراموش کردند وبه کمک پاکستانی ها علیه نظامی که برای دوام وبقای آن سوگند خورده بودند ، دست به کودتا زدند؟ آیا هدف ازبغاوت آنها پاره کردن عهد نامه ء شمیشر وقرآن ووطن با تیغ جفا نبود؟  یا هنگامی که غند اسمار تسلیم داده می شد آیا قوماندان غند وافسران وسربازان آن به همان شمشیر وقرآن برای حفظ نظام سوگند نخورده بودند. آیا سپه سالار محمد نادر خان با همان شمشیر وقرآن سوگند وفاداری به پادشاهی اعلیحضرت امان الله خان غازی یاد نکرده بود؟ یامثلاً سردار محمد داوود فقید در برابر محمد ظاهر ویا غوث الدین فایق برای پاسداری وحفاظت رژیم شاهی ؟ 

 پس هنگامی که به این طرز اندیشه و تفکر می نگریم ، متوجه می گردیم که معیار سنجش ها وارزشها در نزد حضرات ، همان عقاید وافکار پوسیده ومتحجری است که برمبنای آن دوره یی از تاریخ یک ملت را به زعم خویش تفسیر وتعیین می کنند . همان افکار واندیشه های کلیشه یی واز قبل تعیین شده که هر امری را باید نفی کنند وهرکاری را مسخ ، واز دین بهره برداری نمایند وبه همین وسیله مخالفین خویش را بکوبند.

 

 نویسنده گان " تاریخ مسخ نمی شود " به ادامهء همان سخنان ناسختهء شان به ارتباط زنده گی نامهء این جانب چنین  می نویسند:

 " اینجاست که زورق شکسته اش آرام آرام به سوی سواحل آرزو ها نزدیک می شود وبه امر سردار داود شامل پوهنتون حربی می گردد."

 راستش را اگر بخواهید معنای این جمله واضح وروشن نیست. البته که المعنای فی البطن شاعر. ولی شاید منظور آنان این باشد که " عظیمی " که در ان هنگام متعلم مکتب بود ، در زورق شکسته یی نشسته بود وامکان آن می رفت که این زورق شکسته در میان امواج خروشان دریا غرق شود. ولي هر آیینه هنگامی که سردار محمد داوود امر کرد که عظیمی به حربی پوهنتون شامل شود، زورق به سواحل آرزوهایش پهلو گرفت. حالا باید یوسفزی که درراس تیم دروغگویان ومفتریان " تاریخ مسخ نمی شود " قراردارد باید جواب بدهد که آیا آن  ده ها هزارشاگرد ومتعلم مکتب که در آن زمان به حربی پوهنتون شامل نشدند ، زورق های شکستهء شان غرق شد و عمر شان را به شما دادند؟

 

 یوسفزی وشرکاء در صفحه دوم " تاریخ مسخ نمی شود " چنین می نویسند:

 " ... مقدمه کتاب توسط شخصیت مجهول الهویه یی تحریر شده است که کمترکسی با نامش" حسین غزنوی " آشنایی دارد..."


گرچه آقای حسین غزنوی کدام مقدمه یی ننوشته وآن چه نوشته اند تقریظ گفته می شود ؛ ولی سوال این است که چرا یوسفزی جناب  " حسین غزنوی " را مجهول الهویه می خواند. درحالی که هویت او روشن است. شخصی است که اسمش حسین وتخلصش غزنوی است. واز نوشته اش پیداست که خوب وزیبا وبا محتوا می نویسد. ولی آقای یوسفزی شما کی هستید ؟ آیا مجهول الهویه نیستید ؟ شما را در جامعه فرهنگی مان کسی میشناسد؟

 

 ازاین حرف های ناسخته وکودکانه یوسفزی ها که بگذریم در صفحهء سوم نبشتهء شان چنین می خوانیم :

" اینجاست که دگر درخت ارزوها به ثمر رسیده ومیوهء صبرش به زردی روی آورده ورستم داستان  در حال تولد است. "

 در این جملهء کوتاه که نویسنده وحواریونش هر میوهء رسیده را زرد می پندارند ،می نویسند که " رستم داستان " در حال تولداست واز ان ترکیب چنان خوش شان می آید که با همین املا در متن کتاب نه یک بار بل بارها وبارها آن را حق ونا حق می نویسند وتکرارمی کنند. پس معلوم است که غلطی چاپی نیست ونویسنده ویارانش تفاوت میان "رستم دستان" شاهنامه فردوسی بزرگ و رستم داستان رانمی دانند ونا دانسته خود ها را مسخرهء آگاهان می نمایند.

اما آن دانای طوس اصطلاح رستم دستان را این گونه به کار می بست :

 

سر انجمن پور دستان کجاست  

  که دارد زمانه بدو پشت راست   

جهان دار داند که دســـــــتان سام  

 بزرگ است وبا دانش ونیکنام            

  گسسته شود تخم دستان سام   

 ززابل نگیرد کسی نــــــــیز نــــام

برادر چو رستم ، چو دستان پدر   

  از این نامور تر، کی دارد گهر؟ 

چرا بایدم زند گــــــانی ونـــــــام

که شد کنده این تخم دستان سام     

  چو آگاهی آمد به سام دلـــــــــــیر

که شد پوردستان به کردار شیر

چو نزدیکی زابلستان رسید    

 خروش طلایه به دستان رسید 

چو خرسند گردد به دستان بگوی

که از شاه گیتی مبرتاب روی  

      مگر پور دستان ســــــــام یلی

کزین نامور رســــــــــــتم زابلی

یا دراین بیت مولانا:

زین همرهان سست عناصر دلم گرفت

شیر خدا ورستم دستانم آرزوست

بدینسان یوسفزی وشرکاء کوشیده اند که در نقد مفلس وسرگردان واز هم گسیختهء شان چاشنی تاریخی – ادبی ببخشند . واین اظهارات بی رمق وبی خون را به عنوان قرینه سازی ریشخن آمیز علیه این هیچمدان به کار گیرند. اما نفهمیده اند که کار برد " رستم داستان " درواقع نوعی فیگور ناهنجار یک شخص پر ادعا وبه ظاهر پوبلسسیت است. واما،  آگاهان می دانند که آنچه در اثر جاودان حکیم طوس در شاهنامه به کار رفته " رستم داستان " نی بلکه "رستم دستان " است ." دستان" نام پدر رستم است. وقتی " دستان" چشم به دنیا می گشاید، به فرمان پدر " سام " که در واقع خدای گیسو سپید است وی را به کوه البرز می اندازد.در این احوال"  سیمرغ " ، "دستان " نوزاد را به لانهء خود می برد تا جوجه هایش از آن سد جوع نمایند. اما اتفاق به گونه یی پیش می آید که جوجه های سیمرغ " دستان " رانمی خورند و" دستان " آرام آرام بزرگ می شود. چند سال بعد سام پدر دستان پسر را در خواب می بیند وبه کوه البرز میرود پسر را جستجو می کند. سیمرغ که سام را می نگرد ، موضوع را در می یابد وخطاب به دستان می گوید :

ترا پرورده یـــــــ کی دایــــه ام

همت دایه هم نیک سرمایـــه ام

نهادم ترا نام ، دســــــــتتان  زند

که با تو پدرساخت ودستان وبند

بدین نام چون باز گردی به جای

بگو تات خوانند یل راهنـــــمای

   سیمرغ دستان را به نزد سام می آورد وسام اورا " زال زر " نام می نهد:

همین پور را زال زر خواند سام

چو دستان ورا کرد سیمرغ نام

  گفتنی است که شاید سام به خاطر آن که موهای پسرش سفید بود اورا همیشه "پور دستان" ، "پور زال" "خداوند رخش " ، " فروزنده تخم نیرم " ، "یل پیل تن" ...و " رستم دستان " خطاب می کرد ، نه رستم داستان. والقصه این همه را به خاطر آن گفتم که یوسفزی ویارانش را در نقود آینده ء شان به کار آید.

 

 یوسفزی وشرکاء درهمین صفحه می نویسند:

 " ... عالی جناب دگرعالی نسب وعالی آوازه وعالی رتبه است . مورد اعتماد رئیس جمهور است که هر نازش قبول وهرامرش قابل اطاعت است. "  

 حالا اگر به این جملات نگاهی بیفگنیم ، می بینیم که واژهء عالی آوازه یک ترکیب نا متعارف است که تا کنون کسی آن را به کار نبرده است. دیگر این که از این جملات این طور استنباط می شود که کسانی که در کودتای 26 سرطان اشتراک داشتند ورژیم شاهی را به رژیم جمهوری تبدیل نمودند قبل از کودتا نسب پستی داشتند حتا همین آقای غوث الدی فایق خودمان ! ولی همین که کودتا پیروز شد همه به یکباره گی عالی نسب شدند. نکته ء سوم این که آیا تا کنون کسی شنیده است که سردار محمد داوود( فقید ) ناز یک افسر را قبول کند و کارش به جایی کشیده باشد که از اوامر افسر خردرتبه یی همچون عظیمی اطاعت نماید؟ آری به قول حافظ بار ها گفته ام وبار دیگر می گویم : 

نگفته ندارد کسی با تو کار

ولیکن چو گفتی دلیلش بیار

 

  بدینترتیب من از یوسفزی می پرسم ، در حالی که در صفحه ء ( ج ) می نویسی که سعی کرد ه ای تا نوشته ات ساده وعام فهم باشد واز کلمات نامانوس وتشبیه ها وواژه های بیگانه پرهیز نموده ای پس این " جمله عجیب وغریبرا که معنایش را مگر خودت بدانی از کجا کش رفته ای ؟ : " ...براسب مجمل حراق وسرکش صعود می کند." یعنی چه ؟ خودت گفتی که واژه بیگانه را استعمال نمی کنی . خوب . ولی آیا این حراق واژه عربی نیست واسب مجمل یعنی چه ؟ مگر زبان عربی زبان بیگانه نیست؟ می خواهم از خودت بپرسم که آیا اسب هم صعود می کند؟ یا مثلاً در همین صفحه واژه های بیگانه " تشائم" و" مرخم " و " خلنگ " واژه های بیگانه نیستند ومردم ما آن را می دانند؟ پس می بینیم که حضرات هیچ قصد دیگری به جز ازفضل فروشی نداشتند وندارند. فضل فروشی بسیار ناشیانه. آری این تقلاهای ناشیانه به تقلا های شخصی می ماند که که در خواب راه می رود ومی خواهد به جایی برسد ولی نمی تواند.

 

  مسخ نامه را ورق می زنیم ودر صفحهء 6 چنین می خوانیم :

  " ... هرقدر از زیرکی های بیان  ، تصویر وترسیم میدان های جنگ به صورت ناب  ، پارچه های شیوا ونغز ادبی و معما های سربسته و سربه فلک  دراین اثر سیاسی- ادبی سخن بگوییم بیجا نخواهد بود. مگر، حسرتا! دردا ! دریغا ! که این همه کمالات وزیبایی ها مثال آن را دارد که غذای هفت رنگ با زحمات فراوان توسط طباخ ورزیده پخته شده باشد وبا تشریفات خاص در کاسه سگ در مقابل مهمان گذاشته شود.آری کاسه سگ آن ظرف پلید که با دیدن آن هر انسان دست از خوردن می گیرد وبرتهیه کننده  ان غذای لذیذ وهفت رنگ نفرین می فرستد. آری ! این کاسه سگ چیست ؟ اندیشه کمونیزم  که فرد فرد ملت قهرمان وستمدیده ء ما از آن به مثابه کاسه سگ نفرت دارند وبرعاملین وپیروان آن نفرین می فرستند. "

در این پراگراف بار دیگر می بینیم که یوسفزی چتیات نوشته است . آخر مگر " معما های سربسته وسربه فلک "  ترکیبهای بی معنا نیستند؟ زیرا که معما خود معما است . ومعما اگر سرباز باشد ویا سربسته ، اگر سرراسته باشد یا سر چپه ، در همه احوال معماست. والبته که معمای سربه فلک هم که تاکنون نه دیده شده ونه خوانده. درهمین جا یوسفزی اندیشه را به کاسه سگ تشبیه می کند. در حالی که اندیشه ظرف نیست ، شی نیست. گوهروجوهر روح وروان وذهن آدمی است.

 

    با اندیشه وتفکر است که " انام " را از" دواب" تمیز می دهیم واورا شرف کیهان می خوانیم. ومن نمی دانم تا چه وقت این عالی جنابان چفت وبست هایی را که به مغزواندیشهء خود زده اند می شکنند وازمحافل تنگ وتاریک دوستی ها ودشمنی ها ی گذشته بیرون می شوند وکسانی را که مانند شان نمی اندیشند" سگ " خطاب نمی کنند و می پذیرند که دراین جهان بی در وپیکر همین اکنون ملیونها کمونیست وجود دارند که ازبسیاری ها کرده آدم تر اند ونباید به ایشان سگ خطاب کرد.

گر گل است اندیشه تو گلشنی  

   ور بود خاری توهیمهء گلخنی

 امـــّــا تفکر یا " اندیشیدن "  چیست ؟

 تعریف علمی تفکر چنین است : تفکر استعداد خلاق انسان است که در پروسه کار وکوشش وی شکل گرفت وتکامل یافت وبه صورت عالیترین شکل شعور درآمد. تفکر عبارت است از انعکاس ماهیت اشیأ وپدیده ها و

پروسه هایی که در جهان واقعی می گذرند، در دماغ ما به کمک مفاهیم ،  احکام واستنتاجات .  تفکر خاصیت ماده ییست به نام مغز که دارای ساختمان فوق العاده پیچیده یی است وازملیاردها " نورون " تشکیل شده است. 

تفکر در آغاز با پراتیک در آمیخته بود ولی به تدریج وبا جدا شدن کار جسمی از کار فکری ، تفکر نیز کسب استقلال کرد ؛ ولی با وصف آن هم در پیوند دایمی ونزدیک با مجموعهء فعالیت جامعه قرار گرفت. تفکر یا اندیشیدن بردو قسم است: تفکرعادی وتفکرعلمی. اولی یعنی تفکر عادی به واسطه اعمال وکردار وحرکات و تولید انسانی در آمیخته وبه انسان کمک می کند که درجهان واقعی خودش رابشناسد وسمت یابی کند. تفکر دومی یا علمی ، چیزی نیست جز یافت وادراک تئوریک ماهیت اشیأ وپدیده ها وپروسه ها.

 بنابراین باید یوسفزی ویاران نویسنده اش (!) دانسته باشند که تفکر کاسه سگ نیست . دارای تعریف وتعبیر ویژه یی ست و متفکر واندیشمند نیز حتا اگرکمونیست باشد از جایگاه رفیعی در جامعه بشری برخوردار است.

 وانگهی از شما آقای یوسفزی که اینقدر کمونیست کمونیست می گویید وکمونیزم ، کمونیزم باید پرسید که آیا می دانید کمونیزم چیست وکمونیست کیست؟ وآیا در افغانستان هرگز حزبی به نام حزب کمونیست وجود داشته است؟ نه ، گمان نمی کنم که شما با این مقوله های علمی آشنایی کافی داشته باشید. این حکم را از روی نوشته های تان هر ابجد خوان ادبیات مترقی، صادر کرده می تواند. پس بی مناسبت نیست تا برای ازدیاد معلومات شما اندکی در این موارد روشنی بیندازم . کمونیزم  ونظام کمونیستی دارای مشخصات زیرین است :

 1- کمونیزم مرحلهء عالی تکامل جامعه است که طی آن نیروهای مؤلده به شکل بی سابقه در تاریخ می شگفند وعالیترین سطح زنده گی برای مردم تأمین می شود. اصل توزیع در کمونیزم عبارت است از " به هرکس به اندازهء استعدادش ، به هرکس به اندازهء نیازش " .

 2- تمایزات طبقاتی در چنین نظامی بین طبقه کار گر ودهقان وروشنفکر برپایهء تکامل تکنیک وگسترش  معرفت عمومی از میان می رود. لذا دولت ، مناسبات حقوقی ، ایدیولوژی سیاسی وحقوقی زوال می یابند.

 3-" کار" درجامعهء کمونیستی وظیفه نیست ؛ بلکه به نیاز حیاتی وسرچشمه حفظ ولذت عمیق روحی تبدیل می شود. زیرا این کار کاری است خلاق ، مجهز به عالی ترین تکنیک ، موافق به بهترین شرایط ومنطبق بر بهترین نتایج .

 4- در این نظام ، جای دولت را خود گردانی اجتماعی کمونیستی می گیرد " یعنی خود اعضای اجتماع " . اجتماعی که متشکل شده می باشند، برپایهء موازین اخلاق کمونیستی . اخلاقی که به طبیعت ونیاز روحی افراد بدل می شود و همین افراد اند که امورجامعه را می گردانند.البته که زوال دولت به معنای از میان رفتن سازمانها ودستگاه های اداره کنندهء جامعه نیست بلکه به معنای از میان رفتن آن دستگاهی است که مظهر تسلط یک طبقه بربقیهء قشر ها ولایه های اجتماعی است.

 5- کلیهء شرایط برای تکامل استعداد ها ، شگفته گی شخصیت افراد ونیل حد اعلای جمال روحی وکمال جسمی تأمین می شود.

 پس آقای یوسفزی از شما باید سوال نمود که در کشور ما ، زمینه یی برای ایجاد چنین جامعه یی وجود داشت که ح. د. خ. ا. آن را عنوان می کرد ورهبران واعضای حزب خود ها را کمونیست می خواندند ؟ 

 از طرف دیگر می بینید که در این مشخصات حتا یک کلمه هم درباره دین نیامده است در حالی که شما و تاریک اندیشانی همچو شما بار ها این مسأله را عنوان کرده و از آن  سوء استفاده نموده اید.

 

  نوشته های شما را که می خواندم متوجه شدم که متأسفانه حتا تعریف حزب سیاسی را ندانسته به مناظره پرداخته اید. بلی ، باید به شما یاد آور شد که حزب  طراز نوین سیاسی از تنظیم متحجر جهاد ی تفاوت بسیار دارد: حزب عبارت از تجمع گروهی از انسان های همفکر است که دارای مرام وآرمان مشخص باشند وبر اساس اساسنامهء گروه فعالیت می کند . هدف رسیدن حزب ، رسیدن به قدرت سیاسی ونگهداری آن است. مرام یا برنامه حزب مجموعهء اهداف ، وظایف ، اشکال وشیوه های مبارزه آن را بیان می کند. واساسنامه ء حزب مبتنی بر مجموعه یی از مقررات وموازین ، حیات درونی آن را تنظیم می کند. به همین خاطر یک حزب را می توان از روی برنامه ، اساسنامه وعملکرد آن شناخت؛ ولی طوری که اکنون همگان می دانند     ( درسال 1385خ)  یک تنظیم را از روی قتل وکشتار ونابودی وتاراج وچپاول مردم ودارایی های عامه.

 


امــــّــا ، ح. د. خ. ا. به مثابه تشکل گروهی از مردمان همفکر در یازدهم جدی 1343 خورشیدی در وجود کنگرهء مؤسس آن تاسیس شد که علاوه برانتخاب مقامات رهبری حزب ، اصول کلی مرامی حزب را نیز تصویب کرد. "مرام دموکراتیک خلق" در شمارهءنخست ودوم هفته نامهء " خـــــــــــلق " نخستین ارگان نشراتی " جریان دموکراتیک خلق " مؤرخ 25 حمل 1345خورشیدی نشر شد. در آن مرام هدف ستراتیژیک حزب را ، مبارزه در راه ایجاد " حکومت دموکراسی ملی " اعلان و شکل مبارزه  حزب را ، قانونی ،علنی،   مسالمت آمیز وپارلمانی بیان نمود.

 بعد ازقیام مسلحانهء هفت ثور 1357 خ که در اوج جنگ سرد صورت گرفت ، ح.د. خ. ا. در محراق توجه غرب وشرق قرار گرفت. برخی از رسانه های گروهی غرب وبه ویژه اخوانی ها ، به منظور اهداف معین خرابکارانه وتبلیغاتی ، حزب د. خ. ا. را به نام حزب کمونیست افغانستان یاد کرده وتبلیغ نمودند.سؤ نیت آنها در این زمینه از اولین کنفرانس مطبوعاتیی که با اشتراک وسایل اطلاعات جمعی جهان دایر شد ، به روشنی هویدا گردید. مثلاً نمایندهء تلویزیون فرانسه از نور محمد تره کی منشی عمومی کمیته مرکزی آن زمان حزب 

پرسید:

-  جناب رییس ! آیا خود وحکومت خود را کمونیست تلقی می کنید؟

تره کی : حزب ما پروگرام خود را قبلاً نشر کرده است. این یک پروگرام مترقی است ....اما حکومت ما یک حکومت دموکراتیک است.

سوال نماینده ء رادیوی بی بی سی  به صورت عریان تر وروشن تر این سؤ نیت را بیان می دارد:

آیا حزب تان را یک حزب مارکسیستی .. تلقی می کنید ؟

تره کی : شما می توانید پروگرام ما را مطالعه کنید و در یابید که حزب ما چگونه حزبی است... حزب ما حزب .د.خ.ا. است. مگر پروپاگندهای کشورشما آن رابه حیث یک حزب کمونیست معرفی می کند.

 همان ژورنالیست :  آیا این حزب کمونیست نیست ؟

تره کی : نه خیر . در افغانستان حزب کمونیست ... نداریم. ما چنین چیزی در افغانستان نداریم. .. در پروگرام ما ، چیزی از مارکسیزم ولیننیزم نگنجانیده ایم.

 

جای شک نیست که درزمان حکمروایی صد روزه امین ، امین آگاهانه در صحبت هایش از جامعهء سوسیالیستی درافغانستان سخن می گفت . والبته که هدف وی آن بود تا حزب دموکراتیک خلق افغانستان را در جامعه تخریب نماید. اما رهبرانِ پس از وی هر گز در مورد ایجاد جامعهء سوسیالیستی ویا کمونیستی در افغانستان سخن نه گفته اند. 

 اساسنامهء حزب  مؤرخ ( 6-7  سرطان 1369خ ) تعریف زیرین را از حزب . د. خ. ا. می دهد:

مقدمه:

بسم الله الرحمن الرحیم

 

 " حزب وطن ساز مان سیاسی واجتماعیی است که براساس اتحاد داوطلبانهء اعضای آن تشکیل شده وفعالیت می نماید. حزب دستیابی به صلح پایدار وسراسری ، دفاع از استقلال ، حاکمیت ملی وتمامیت ارضی کشور، اعمار مجدد افغانستان ، انکشاف اجتماعی واقتصادی وتأمین عدالت را از عمده ترین وظایف خود می داند ودرجهت تأمین اتحاد هرچه وسیع تر نیروهای ملی ووطندوست وتمام مردم افغانستان به خاطر رسیدن به اهداف فوق مجاهدت می نماید. حزب مدافع پیگیر منافع مردم است وعناصر صلح خواه ، وطندوست ، ملی ، دموکرات ومترقی را متحد می سازد. حزب وتمام سازمان های آن طبق احکام دین مبین اسلام ، قانون اساسی وسایر قوانین جمهوری افغانستان فعالیت می کند. "

 به این اساس دیده می شود که پروگرام حزب د. خ.ا. با در نظر داشت چپروی های برخی از افراد وفرکسیون های حزب در مراحل مختلف ، به طور کل در چار چوب تحقق اهداف ملی ودموکراتیک بود واساسنامهء حزب بیانگر موازین زنده گی یک حزب مترقی ، طراز نوین ، ملی ودموکراتیک.

 

اما آقای یوسفزی بدون در نظر داشت این حقایق ، تمام اعضای حزب واز جمله این ناتوان رامتهم به لادینیت می نماید ودر زمینه مثل همیشه هیچ سند ومدرکی ارائه نمی کند. تنها سندی که برعلیه من می آورد نبشته یی    

است که من روزی وروزگاری به پاسخ آقای حامد علمی ژورنالیست نامدار کشور نوشته بودم . وانگار در آن نبشته از ایدیو لوژی مارکسیزم دفاع کرده باشم. ولی اگر آگاهان آن نبشته را به درستی تحلیل وتجزیه بفرمایند،  حتا یک کلمه هم در باره دین ومعتقدات مذهبی ام مطلبی در آنجا پیدا نخواهند کرد؛ اما دربارهء آرمان ح.د.خ.ا. وبرنامهء مترقی وپروگرام متعالی آن طبیعی است که با همان ایمان واندیشه خلل ناپذیر یک حزبی معتقد،اظهار عقیده شده است. آری حزب ما نیات شریفانه و وطنپرستانهء بسیاری  به خاطر رفاه وسعادت مردم ورهایی انسان زحمتکش وطن ازیوغ استثمار واستبداد ورهايي از فقر و جهل ومرض داشت واین آرمان ها تا هنوز هم در قلب هر حزبی پاکنهاد وجود دارد.  اما این هم حقیقت است که حزب ما اشتباهاتی کرد وقدم های ناسنجیده یی گذاشت وتصمیمات عجولانه یی اتخاذ کرد وسر انجام مجبور شد در برابر تمام کشور های زور گوی جهان سود وسرمایه وکشور های مرتجع عربی بجنگد وشکست را پذیرا شود؛ بلی ما نتوانستیم به آرمانهای والای مردم مان جامه عمل بپوشانیم ولی آیده آلی که به خاطرآن، من وهزاران تن دیگر به آن باور داشتیم از ما جدایی ندارد.  آقای " ایگنازیو – سیلونه " یکی از مؤسسین حزب کمونیست ایتالیا ، پس از آن که بنابر دلایلی ، حزب کمونیست ایتالیا را ترک می کند ولی فعالیت های سیاسی خود را در مقام رییس حزب سوسیالیست ایتالیا از سر می گیرد ، در این مورد در کتاب " بت شکسته " درمقاله اش به نام سراب کمونیزم می نویسد:

 " من حزب کمونیست ایتالیا را با همه خاطرات تلخ وشیرین وهیجانات فراموش ناشدنی دوران مبارزات زیر زمینی ترک گفتم ولی ایده آلی که به خاطر آن وارد این حزب شده بودم ازمن جدا شدنی نبود. نه فقط من ، بلکه همهء کسانی که از روی عقیده وایمان به خاطر هدف هایی که به حقانیت آن معتقدند واردحزب شده وپس از رسیدن به سراب آن را ترک می کنند نمی توانند زیربنای فکری خود را تغیربدهند. ما کمونیستهای سابق مانند کشیش های سابق نمی توانیم اصولی را که به آن معتقد بوده ایم به کلی نفی وترک کنیم. ما فقط می توانیم بگوییم که راهی را که برای رسیدن به هدف انتخاب کرده بودیم غلط بود وباید راه دیگری بیابیم ."

 

یوسفزی در صفحه 8و9 کتاب " تاریخ مسخ نمی شود " می نویسد:

" .. ما در مقابل یک کمونیست قرار داریم که طبعاً از ما نیست . وتاریخ وواقعیت هارا از زاویه و عینک مارکس ولنین می بیند. وترسیم می کند. "

 بلی جناب یوسفزی ، ازحرف های شما بر می آید که برای یک بحث سازنده قلم نمی زنید. بلکه در هیئت تفتیش عقاید ظاهر شده اید. آخر بحثی را که مطرح نموده اید ، یک معضلهء تاریخی است . وبه موضوعات کتابهای " اردو وسیاست" و" مناظره ها ومحاضره ها" هیچگونه ارتباطی ندارد. آقای یوسفزی ، شما که ادعا می کنید پیشروان نهضت اسلامی ، مارکسیزم را با دلایل علمی ونقلی رد می کردند ، آیا گفته می توانید که کدام یک از آنان اثر داهیانه یی در این زمینه به جا گذاشته اند ؟ واگر چیزی هم نوشته اند  آیا با واقعیت های علمی – تاریخی واقتصادی زمان خود نه جنگیده اند؟  

 شما می نویسید که"طرف کمونیست ها به چیزی که می گفتند خود نیز نمی دانستند." می خواهم به من بگویید که همان کسانی که به زعم شما کمونیست بودند مثلاً چه می گفتند که خود نمی فهمیدند. آیا شما یکی از طرفین مناظره های فکری آن زمان بودید ؟


 یوسفزی وشرکأ درهمان صفحه می نویسند: 

" ..عظیمی می نویسدوی یک کمونیست واقعی است وبه هیچ صورت ممکن نیست بامسلمانان سازش کند."

بلی او چنین نوشته ، ولی من از خوانندهء عزیزی که کتاب اردو وسیاست ویا سایر سیاه مشق های من را خوانده اند ویا می خوانند تقاضا می نمایم که اگر با چنین جملاتی در نبشته های من برخوردند، برایم یاد آوری نمایند. در آن صورت حاضرم که تمام اتهامات یوسفزی ویارانش را بپذیرم. درغیر آن امیدوارم که در داوری های دادگرانهء شان طرفی را محکوم کنند که برای تحریک احساسات مذهبی خواننده به دروغ وریا توسل جسته است. در جای دیگر او برای اثبات این لاطایلاتش از کتاب " مناظره ها ومحاضره ها" پراگرافی را نقل قول کرده است که به پاسخ آقای محمد امین فرهنگ نوشته شده بود. در آن پراگراف چنین می خوانیم:

 " ... اما به پندارمن ، افکارواندیشه ها وبینش های هر مکتب فکری ، هرایدیولوژی وهر دگر اندیشی که برای جستجوی حقیقت وباز تاب دادن آن در تلاش وتکاپو است ، در روند پروسهء رهیابی ورهپویی به سوی روشنی یا کشف حقیقت باید در نزد همه از احترام والا برخوردار باشد. " 

آری ، من چنین نوشته بودم وبه این ارزشها باور دارم. زیرا که هستی انسان دراین است که حقیقت را ببیند ، از رخ حقیقت واز آن اندیشهء کمین کرده در پناه نقاب ها پرده بردارد. به ظواهر امر توجه نکند بلکه در درون اشیأ وپدیده ها نفوذ نماید. چنانچه می بینید که در این پراگراف حتا یک کلمه هم نه دربارهء " سازش " نمودن نویسنده با مسلمانان ونه به کفار آمده است ویا حرفی واشاره یی اندر باب کمونیست بودن واقعی یا غیر واقعی این تنابنده. خوب دوستان، این بی انصاف ها دیگر چه سلاحی دارند که با آن به مصاف حقیقت بروند؟ به جز همین سلاح به زنگار آغشتهء دین ومذهب واز طریق آن پنهان نمودن ضعف های شان و به بازی گرفتن احساسات وعواطف خواننده . به قول احمد شاملو:

 بیچاره ،

 " خورشیدراگذاشته

                 می خواهد

با اتکأ به ساعت شماطه دار خویش

بیچاره خلق را متقاعد کند

                   که شب

از نیمه برنگذشته است ."

               ......( طوفان خنده ها )

 

یوسفزی وشرکأ در صفحه ( 9 ) تاریخ مسخ نمی شود شان ، می نویسند:

 " رهبران این اندیشه ( مارکس ، انگلس ، لینن ، استالین ) در بیداد گری ، تشدد و خود کامه گی درسر فهرست آدمکشان جهان قرار دارند. "

آقای یوسفزی ! چه کسی به شما گفته است که " استالین " رهبر اندیشهء مارکسیزم بوده است ؟ شاید جناب جنرال مرجان گفته باشد. ولی حتا اگراوهم گفته باشد، درست نگفته است. زیرا که اولاً باید گفت که اندیشه  "رهبر "ندارد. اندیشه مال شخصی یک انسان است.به خود انسان متعلق ویک پدیدهء ذهنی است. ودوم این که " استالین " رهبر دولت شوروی بود، نه رهبر اندیشه مارکسیستی. او نه فیلسوف بود ونه تئوریسین. او یکی از پیروان ولادیمیر ایلیچ لنین بود که پس از مرگ او به مقام رهبری حزبی ودولتی شوروی وقت دست یافت. در جنگ دوم جهانی خوش درخشید و قوای نازی ها را از سرزمین شوروی جاروب کرد. او با مخالفین خود

به شدت عمل مشهور بود وتصور می نمود با از بین بردن وسر کوب فزیکی آنان چرخ انقلاب نمی ایستد.  استالین استبداد جابرانه یی داشت وچون درسال 1922م یعنی هنگامی که هنوز لنین زنده بود ، مقام منشی عمومی حزب کمونیست شوروی را تصاحب کرد، لذابه خود حق می داد که عمل او را عین عمل لنین حساب کنند. استالین را می توان نظریه پرداز وشخصی که به تفکر " تئوریک "  عادت داشت ، در نظر آورد؛ اما او را هیچگاهی نمی توان در زمرهء فیلسوفانی همچون کارل مارکس ( 1818 – 1883 ) بنیان گذار فلسفهء مارکسیستی ورفیق شهیرش فردریک انگلس ( 1820-1895م ) به شمار آورد و همان طوری که می دانیم فلسفه واز آن جمله فلسفه مارکسیستی  شکل خاصی از شعور ویا آگاهی اجتماعی است که عالیترین قانونمندی های جهان هستی ومعرفت انسانی ورابطه ء بین هستی وتفکر را بررسی می کند.فلسفه مارکسیستی لیننیستی عالی ترین مناسبات وروابط اشیاء وپدیده ها را که در همهء انواع واقسام واقعیت ها بروز می کند مورد غور ومداقه قرار می دهد.وباید یاداور شد که فلسفه نسبت به سایر علوم در حکم اسلوب ومتدلوژی عام آنها محسوب می شود. بنا براین آیا یوسفزی گفته می تواند که مارشال ژوزف استالین در این زمینه ها کدام اثری نوشته است که به اوفیلسوف بگوییم و اثرش را  یک اثر فلسفی بخوانیم؟

 

 یوسفزی وشرکای او در جای دیگرمسخ نامهءشان به ارتباط همین مبحث چنین می نویسند:

 " ... رهبران این تیوری میان تهی بعد از یک تراژیدی خونین درسال 1917م قدرت را در روسیه به دست می گیرند ... وموفق به تشکیل " اتحاد جماهیر شوروی گردیدند. "

 حالا باید از یوسفزی ودوستان تاریخ دان ودانشمند شان پرسید که مارکس وانگلس که رهبران بلا منازع فلسفهء ماتریالیزم دیالکتیک بودند مگردر سال 1917م حیات داشتند؟ مگر در آن موقع از مرگ کارل مارکس 34 سال واز مرگ فردریک انگلس 22 سال نمی گذشت ؟ در این صورت چگونه آنان تشدد وقتل وخود کامه گی را پس ازمرگ خود انجام داده بودند؟( این به آن نامه یی میماند که چندتنی که خود هارا هواخواه داکتر نجیب الله مرحوم جا می زنند ، پس از مرگ داکتر نجیب نامه یی نوشتند وقسم وقرآن خوردندکه این نامه به خط وکتابت آن شهید تیغ جفا نوشته شود. قباحت هم اندازه یی دارد ) پرسش دیگر این که آیا اتحادجماهیر شوروی در سالهای جنگ عمومی دوم به وجود آمده بود یا پیش ازآن؟

 

به هر حال ! یوسفزی ویاران فحاش او در همین صفحه بار دیگر با زشت ترین کلمات ( البته موافق فرهنگ خودشان ) وارد بحث می شوند وچنین می نویسند:

 " یکعده اشخاص مکار، حیله باز  وبی بندوبارکه هیچگونه پابندی به اساسات اسلامی نداشتند ، مسلک کمونیزم را بهترین وسیلهء ستر وپوشش به خاطر خود کامه گی ، عیاشی ، فساد ، مشروب نوشی ، روزه خوری ، وهزاران منکر دیگر خویش دانستند وآگاهانه به خاطرتوجیه اعمال خبیثه وکردار رزیله خود در عقب این عقیده پوچ سنگر گرفتند. "

 یوسفزی که نمی داند واژهء مسلک را در کجا ودر کدام موردی به کار بگیرد ، بدون هیچ گونه آزرمی ، مخالفین خود را به اعمال خبیثه وکردار رزیله متهم می سازد، آیا گفته می تواندکه قبل از پیدایش ح. د. خ. ا. چنین اعمالی که به اعضای آن نسبت داده می شود هرگز در افغانستان وجود نداشت؟ آقای یوسفزی یکبار در همین روز هایی که من این کتاب را باز خوانی می کنم ( سنبله 1385خ ) برود به شهر کابل وبه خانه ها وسنگر (!) های یاران قدیم خود سر بزند وببیند که شراب خوری وفسق وفجور وقمار بازی ومال مردم خوری وبی ناموس ساختن دخترا ن وزنان مردم از طرف آنان به کدام حد رسیده وچطوربوی گند وکثافت شان بالا شده است ؟  وانگهی آقای یوسفزی از شما می پرسم که چرا از وجود ملا ها شیخ ها وپیر هایی که عروس های جوان مردم را در شب زفاف متبرک می ساختند واگر قدرت وتوانایی جنسی وجسمی شان اجازه زنا را به آنها نمی داد ، همسران باکره مردم را به نوکر های شان می سپردند تامتبرک نمایند ، در تاریخ تان یاد نمی کنید ؟ یا از همان پیر هایی که با ویسکی وشامپانی غسل می کردند ولی در ملاء عام خاک برلب می مالیدند واز مردم توقع داشتند که آبی را که با آن پاهای خود را شسته می بودند، بنوشند. شما یکبار تاریخ مرحوم غبار را بادقت بیشتر بخوانیدو آن گاه درک خواهید نمود که منکرات یعنی چه ؟ شاهان وبزرگان وشحنه گان چه می کردند وبا مردم بلا کشیدهء این سرزمین چه برخوردی داشتند؟ آیا مطلق العنانی ، خود کامه گی ، عیاشی ، فساد ، لواطت ، زنا ، ظلم وستم واجحاف ، قتل نفس ، قمار  وچرس در جملهء اعمال وکردار رزیله به حساب نمی آیند ؟ بفرمایید آقای یوسفزی جواب بدهید که پس از سقوط حاکمیت حزب دیموکراتیک خلق افغانستان چرا چنین سیه روزی وتیره بختی در این سرزمین به وجود آمد؟ بگویید که در دولت اسلامی چه می گذشت و اکنون در دولت  طالبی چه می گذرد. چرا بالای سر مردم سنگ آسیاب را می چرخانند؟ چرا دستها را می برند ، پا ها را قطع می کنند وگردن ها را می زنند؟ این چه روز وروز گار سیه وتیره یی است برسر زن این سرزمین آورده اید ؟ کتابها چه گناهی دارند که هیمهء دیگدان می کنید ؟ پیکره ها چه قصوری دارند   که منفجر می سازید. بچه های مردم را چرا به زور وعنف از کوچه وبازار می ربایید ودختران باکره ومعصوم مردم را چرا وادار می سازید که از طبقه آخرمکروریان به خاطر نجات عزت وعفت شان خودها را به پایین پرتاب نمایند. مگر همین اکنون کشور ما لانهء تروریستان وآدمکشان بین المللی نیست؟ کشور ما چرا مرکز کشت ، پخش ،ترافیک ومافیای مواد مخدر گردیده است ؟ آیا درزمان حاکمیت ح.د .خ. ا. این فجایع وجود داشت؟ آخر چرا با چشمان بسته قضاوت می کنید؟ چه شد وجدان شما ، مگر آن را به شیطان فروخته اید؟ 

 

 

 

  ادامه دارد

 

 

 


September 3rd, 2006


  برداشت و بازنویسی درونمایه این تارنما در جاهای دیگر آزاد است. خواهشمندم، خاستگاه را یادآوری نمایید.
 
معرفی و نقد کتب